سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نسیم وحی
نوشته شده در تاریخ جمعه 91 اردیبهشت 29 توسط مشکات | نظر

از یکى از بزرگان دین نقل شده که:
از گورستانى مى‏گذشتم، زنى را دیدم میان چند قبر نشسته و اشعارى مى‏خواند بدین مضمون:
صبر کردم در حالى که عاقبت صبر را مى‏دانم عالى است، آیا بى‏تابى بر من سزاوار است که من بى‏تابى کنم؟
صبر کردم بر امرى که اگر قسمتى از آن به کوه‏هاى شرورى وارد مى‏شد متزلزل مى‏گردید. اشک به چشمانم وارد شد، سپس آن اشک‏ها را به دیدگان خود بر گرداندم و اکنون در قلب گریانم.
آن مرد دین مى‏گوید: از آن زن پرسیدم بر تو چه شده و چه مصیبتى وارد گردیده که مى‏گویى صبرى که کردم در عهده همه کس نیست.
در جواب گفت: روزى شوهرم گوسپندى را براى کودکانم ذبح نمود و پس از آن کارد را به گوشه‏اى پرتاب کرد و از منزل خارج شد، یکى از دو فرزندم که بزرگ‏تر بود به تقلید شوهرم دست و پاى برادر کوچک خود را بسته و خوابانید و به او گفت: مى‏خواهم به تو نشان دهم که پدرم این طور گوسپند ذبح کرد، در نتیجه برادر بزرگ‏تر سر برادر کوچک‏تر را برید و من پس از این که کار از کار گذشته بود فهمیدم، از دست پسرم سخت خشمگین شدم به او حمله بردم که وى را بزنم به بیابان فرار کرد، چون شوهرم به خانه برگشت و از جریان آگاه شد به دنبال پسر رفت و او را در بیابان دچار حمله حیوانات دید که مرده است، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدّت عطش و رنج جان سپرد، من خود را سراسیمه به جنازه شوهر و پسرم رساندم، در این اثنا کودک خردسالم خود را به دیگ غذا که در حال جوش بود مى‏رساند و دیگ به روى او واژگون شده او را مى‏کشد. خلاصه من در ظرف یک روز تمام اعضاى خانواده ‏ام را از دست دادم، در این حال فکر کردم که اگر براى خدا در این حوادث عظیم صبر کنم مأجور خواهم بود. آن گاه دنباله اشعار شعرى را به مضمون زیر خواند:
تمام امور از جانب خداست و واگذار به اوست و هیچ امرى واگذار به عبد نیست‏.

منبع: پایگاه عرفان





طبقه بندی: داستان عجیب،  صبر براى خدا
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.